چشمها را باید شست
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي


نقدی برنقد: نگاهی به نبشته یی " فتوا از دودیدگاه "
" فتوا ازدو دیدگاه " عنوان دشنام نامه یی است از خامهء یکی از فرهنگیان هموطن ما که به آدرس نویسندهء" فتوا" نوشته شده ودر سایت وزین فردا به نشر رسیده است . اما سوگمندانه باید گفت که من این فرهنگی فرهیخته را به قدر کافی نمی شناسم ، آنقدر که برای یک مناظرهء دوستانه و یک بحث سازنده ضرورت است . اما شنیده ام که وی عبدالصبور رحیل نام دارد ، دولتشاهی تخلص میکند و دوست دارد که خویشتن را " عصر " بنامد و از جملهء هوا خواهان مرحوم احمد شاه مسعود حسابش کنند . دلخوشی دیگری هم دارد این فرهنگی عزیز . چراکه وبلاگی دارد درانترنت ودرآن چیزی می نویسد و دوستان نزدیکش هم- که به او استاد می گویند - در پیامگیر آن چیز ها ! آنان از استاد پرسش هایی می نمایند و یا توضیحاتی می طلبند اندر باب بسیاری از علوم وفنون عصرما ، که ماشاألله استاد هم محشر می کند محشر ، با آن پاسخ هاو تحلیل های درخشانش! نکتهء دیگری که برمن مکشوف شده این است که به ادبیات نیز دسترسی دارد استاذ . چرا که هم سپهری را می شناسد و هم رضا براهنی را وهم مثلاً سیاوش کسرایی را . پس آنچه خوبان همه دارند اوتنها دارد . یا به عبارت دیگر جامع الکمالات است انگار، این استاد! از دلخوشی های دیگر او یکی هم این است که حق وناحق همهء خلایق را دشنام دهد ، حتا ظاهر شاه نگونبخت وجناب حامد کرزی جوانبخت را، چه رسد به دیگران و از جمله این خاک پای عالمیان.
گفتنی می پندارم که اگر مفتاح این باب شخص شخیص ایشان نمی بودند ، هرگز چنین مناظره یی اتفاق نمی افتاد. پس ، اِن شاألله که به نزد هیچ اولوالالبابی مأ خوذ نخواهم بود ، به سبب جسارتی ویا- زبانم لال- اسایهء ادبی که از من سر زند ، اندر این مقال .
واما :
استاد نبشتهء خود را با انتقاد از طرح عنوان فتوا که با رنگ سپید و در زمینه یی سیاه نوشته شده است آغاز می کند وچنین نتیجه می گیرد که به نظر نویسندهء فتوا ، هر جا که فتوا است چهار سوی آن ظلمت است وتاریکی . ولی آقای عصر بایدمی دانست که طراحی کلیشه ویا عنوان یک نبشته ربطی به نویسندهء یک مطلب ندارد. این کاربیشتر مربوط می شود به ذوق وسلیقه ودیدگاه ویراستار وطراح و مسؤول یک سایت انترنتی ویا یک نشریه وکتاب . وصد البته که من به آقای نادر عمر مسؤول سایت انترنتی فردا چنین سفارشی نسپرده بودم که چنین و چنان کند با آن عنوان. چرا که او خود ذوق پالوده یی دارد وصلاحیت گسترده یی در آرایش وویرایش این گونه عناوین وتیترهاو بازهم البته که آنچه آقای موصوف ازاین گزینش مراد داشته اند به نگارندهء این سطور روشن نیست که نیست. گفتنی است که همین مطلب " فتوا" در یکی دوجای دیگراز جمله در نشریه وزین " مشعل " اقبال چاپ یافته است ، بدون هیچ گونه آرایه وپیرایه یی در عنوان آن . اما می توان از آقای نادر عمر گله یی کوچکی داشت که چرا به چنین دشنامنامه هایی اجازهء نشر می دهند ؟ آیا معنای مطبوعات آزاد همین است که هر عرب وعجمی، هرمطلبی که نوشته کرد وبه هرکسی که اتهام بست ویا فحش و ناسزا گفت باید به حساب دید گاه مخالف نشر شود ؟ بگذریم !
آقای " عصر" همانطوری که گفته آمد پس از آن که درهمان نخستین سطور این جانب ونیمی از خلایق را " خاین " و "جنایتکار" می خواند، بدون هیچ سند ومدرکی ، می نویسد که چون سهراب سپهری ملا بود و صوفی وفقیه ، پس فقه برای او " ...چیز بسیار سنگین است " وبه همین سبب منظور ازدل گرفته گی او به خاطرفقه خواندن دختر همسایه معنای ظاهری آن برشپاره نیست ، بل مراد او این بوده است که این دختر بالغ همسایه چرا در آن حال وهوای عاشقانه ( رمانتیک) ، به زیبایی های چهار طرف خود توجه نمی کند که فقه میخواند و می افزاید که سپهری در اینجا با خود فقه دشمنی ندارد بلکه با شرایط فقه خواندن موافق نیست ودلش می گیرد . یعنی به همین خاطر سپهری فقیه، اندوهناک و دلگیراست ،که چرا دختر همسایه اش بدون توجه به حال وهوای عاشقانه ، فقه می خواند .و التفسیر اینکه برای سپهری توجه نمودن به حال وهوای ( رمانتیک ) ارجحتر است تا فقه خواندن .
حالا به این جناب دولتشاهی باید گفت که اولاً فقه یک چیز یا شی نیست که گران ویا سبک باشد. فقه علم است ، علمی که از فروع عملی احکام شرع بحث می کند و مقصود از آن تحصیل ملکهء اقتدار براجرای اعمال شرعی است . مبنای این علم براستنباط احکام است از کتاب وسنت ، وبه سبب همین استنباط محل اجتهاد است. وبرای مزید معلومات جناب مذکور باید گفت که اولین کسی که در علم اصول فقه وعلم فقه* اقدام نمود حضرت امام محمد باقر( ع ) وپس از وی حضرت امام جعفر صادق ( ع ) بودند. گفتنی است که تعداد شاگردان این دو امام بزرگوار بالغ بر چهار هزار نفر بوده است . ثانیاً به آقای عصر باید یاد آور شد که سپهری شاید همان طوری که براهنی گفته است یک بچه بودای اشرافی بوده باشد ، یا یک روحانی پاکباز وآزاده وصمیمی .ولی من در هیچ جایی نخوانده ام که سپهری فقیه بوده باشد . اما در مورد این نگارگر وسخنور که در آفریده های خود نیاز زمان را باز تاب می داد وزنده گی نوواندیشهء نو را در سیمای نو با ابزار هنری نوین بیان می کرد، بانو م . یونیکلا یفسکایا پژ وهشگر دانشسرای خاور شناسی فرهنگستان علوم روسیه، مقالهء دلچسب وپر محتوایی نوشته و دیدگاه های فلسفی وجایگاه ادبی او را چنین شرح می دهد : " . .. او درشناخت شاعرانه سرشت عصرخود عمیق شد. پویشهای او، همداشتها وهمبودیهای فراوانی با ایده های دبستانهاوآیینهای مذهبی – فلسفی خاور زمین چون بودیسم ، هندویسم ، تصوف وعرفان ... دارند ... وهمچنان با مدرنیسم اروپایی از جمله سور ریالیسم فرانسه" -1-
ثالثاً باید پرسید که در حویلی همسایه کدام منظرهء زیبا وخیال انگیزی وجود داشت که " حوری " را به حال وهوای عاشقانه فرو ببرد و از خواندن فقه باز دارد ؟ در آن حویلی تنهاهمان تکدرخت پیر- بگذار کمیاب ترین هم باشد- است و دیگر نه گلی ، نه سنبلی ونه نوای بلبلی . پس این زیبایی که اقای عصر از آن سخن می زند وسپهری آنرا ندیده ، کدام است ؟ آیا دلگیری سهراب سپهری که در بارهء والاترین ارزشهایی مانند کشش جاودان روح وروان انسان به آزادی ورستگاری ، شعر می گفت وبه آن اعتقاد داشت ، به خاطر آن اوضاع واحوالی نبود که آخوند های ایرانی با زور تفنگ برجامعه تحمیل کرده بودند وبردختر بالغ همسایه اثر گذاشته بود؟ رابعاً از آقای عصر باید پرسید که اگر سیاست اینقدر سبک وخالی وپوک و بی حجم است ، پس چرا و چگونه هم وبلاگک شما اینقدر سیاسی است وهم این نبشته گک شما ! ولی با اینهمه یک نکتهء دیگر را در همینجا وبلا درنگ روشن ساخت وخاطر عاطر جناب عصر دولتشاهی را جمع کرد که سخن گفتن اند رباب فتواهای ظالمانه ویا غیر عادلانه یی که برخی از ملا ها ومفتی ها صادر کرده اند ویا صادر خواهند کرد ، الزاماً به معنی مخالفت با احکام شرع انور نیست ، حاشاً وکلاً و همین وبس .
آقای عصر دولتشاهی در جای دیگری از آن نقد گرانسنک! خویش می نویسد که با نقل آن برشپارهء سپهری نویسنده فتوا به شاعر مذکور بیحرمتی کرده است ، چرا که سپهری، سیاوش کسرایی نیست که برای انقلاب اکتبر شعر گفته باشد! ... ....پس به حضوراین محتسب برحق! کردار دیگران باید عرض شود که تا کنون این خاطی چنین می پنداشت که نقل یک بیت یا یک مصراع و یا یک برشپاره از سروده های یک شاعر، تبجیل وبزرگداشت از مقام بلند ادبی شاعر است ، اما هرگز نشنیده بودم که چنین کاری ، بیحرمتی به شخصیت شاعر و یا شعر او تلقی گردد. حالا اگر این سهراب سپهری ، حتا ملا واخوند هم بوده باشد و یا کسرایی کمونیست وملحد ، چه فرقی می کند برای کسی که شعر آنان را به خاطر زیبایی الفاظ و محتوای ارجناک آن می خواند ، می ستاید و برای دیگران نقل می کند ؟ آری من در شعر ، گذشته از تراش زیبای واژه ها ودلنشینی آهنگ ، معنای روشن وفراگیر ودیر پا می جویم ، مانند همان برشپاره یی شعر سپهری که نمی توان با هیچ ماست مالیی به آن رنگ ومعنای دیگر بخشید .
نکته ء دیگر این که فهمیده نشد که چرا آقای عصر، در یک جایی از آرش کمانگیر کسرایی تعریف می کند ودر جای دیگر آن شاعر والا مقام را به خاطر سرایش " پدر بزرگ سرخپوست " اش نکوهش وتکفیر؟ آری ترسم از آن است که باتداوم اینگونه تناقض گویی ها وآشفته فکری ها که در همین نقد نیز کم نیست ، روزی برسد که حتا همان شاگردان شان ، به استاد بگویند ، یاوه نویس!

* * *


اما این نقد مستطاب در همینجا تمام نمی شود ، چرا که جناب " عصر" با نادیده گرفتن یا نفهمیدن طنز تلخی که در مقدمهءآن داستان نهفته است - یعنی این که چرا ما برخی از واژه های عربی را که با الف مقصوره نوشته میشوند و پس از هزار وچارصد سال هنوز هم به روش عرب ها نوشته می کنیم - نمی توانیم مطابق قوانین زبان خود بنویسیم ، خواسته است فتوایی صادر کند و پس از به نمایش گذاشتن معلومات ( فنی ) خویش بگوید که در ادبیات نمی شود کودتا کرد. اما اگر از آقای عصر بپرسم که کسی که مثلاً واژهء قرآنی( زکواة) را که به عربی( زکاة )هم می نویسند ، جسارت نمود و زکات نوشت ،و ( واو ) معدوله راحذف نمود کودتا کرد در ادبیات ؟ یا هنگامی که واژهء عربی ( حیواة ) و( حیاة ) را همین کس ویا کسانی نوشتند ( حیات ) ویا مثلاً همین لقب افتخاری شما را که در زمانه های دوراستاذ می نوشتند ، استاد ساخت ، یعنی به عوض دال، ذال نوشت،آیا از طرف جمهوری از " فقها " ی اهل فن! تعیین شده بودند برای این دگرگونی های املایی ویا به قول آقای شما تعدیلات ادبی ؟
یا اینکه این ویژه گی های زبان فارسی بود که فضلا واساتید زبان پربار فارسی از آن سود بردند و توانستند آرام آرام، نه تنهاصورت گرامری برخی از واژه های بیگانه راکه داخل زبان ما شده بودند مطابق دستور زبان فارسی تغییر دهند بل صورت نوشتاری این واژه هارا نیز با شیوه یی نوشتاری زبان شیرین فارسی همسان سازند. کاربس گران ارجی که در درازنای سده ها صورت گرفت و کدام هیأتی از امنای زبان نیز برای انجام آن تشکیل نشد . البته این حرفها به معنای آن نیست که برای این تغییرات، تشکیل فرهنگستانی در حوزهء فرهنگی زبان فارسی ضرورت نیست ولی اینهم درست نیست که برای ایجاد این فرهنگستان انتظار بکشیم ، تا صور اسرافیل! که این امناواساتید گرد هم جمع شوند وفتوا دهند که مثلاً همین واژهء عربی فتوی را میتوان فتوا نوشت وحتی را حتا و عقبی را عقبا. والبته که هیچ آسمانی هم به زمین نخواهد افتید، چنانچه نه افتید . به طور مثال اگر به نوشته های سالهای پسین استاد واصف باختری ویا رهنورد زریاب که هردو از جمله یی امنای زبان وادبیات فارسی و عضو کمیسیون روش املای زبان فارسی هم بودند ، نگاه کنیم ، می بینیم که این دو دانشی مرد در بسا موارد واژه های عربی را با الف مقصوره ننوشته اند حتا همین حتا وبسا و تقوا وفتوا را. گفتنی است که در خط وکتابت فارسی همین واو معدوله را که در بالا از آن یاد کردم بیهوده نمی نوشتند ، اما چون به مرور زمان تلفظ آن از میان رفت ، امروز نوشتن این علامت را مثلاً در همان مثال زکواة، زاید می شمارند. همین حرف دال را نیز تا قرن هشتم هجری به صورت ذال می نوشتند وآنرا ذال معجم می خواندند ، اما پس از ان که تلفظ ذال متروک شد ، مدتی اختلاف میان شیوه یی گفتن ونوشتن وجود داشت ، تا آن که شیوهء گفتار غلبه کرد ونوشتن ذال منسوخ شد. -2- . حرف دیگر در مورد کودتا وکودتا بازی در ادبیات که آقای عصر از ان سخن میزند ، می تواند چنین مطرح شود که هر واژهء بیگانه یی که وارد زبان دیگری می شود باید قوانین دستوری واملایی زبان اصلی را بپذیرد. مثلاًهمین واژهء پشتوی پوهنتون یا روغتون را که به عوض دانشگاه وبیمارستان یاشفا خانه وارد زبان فارسی ساختند واژهء های مذکور مجبور شدند که قواعد زبان فارسی را هنگام جمع بستن بپذیرند. به همین ترتیب در نوشتن برخی از واژه های زبان پشتو نیز هیچ اجباری وجود ندارد که مثلاً سارنوال را حارنوال ( بالای ح سه نقطه ) نوشت و یا زمکنی راحمکنی ( بالای ح سه نقطه ) . والبته که این مسأله را تنها تند گامان ، می توانند کودتا در ادبیات تلقی کنند . اما آگاهان می دانند که چون الفبای زبان فارسی حروف پندک دار وبی پندک زبان پشتو را ندارد ، پس برای نوشتن واژه های زبان پشتو، چاره یی جز استفاده از حروف فارسی نیست . امااین حرفها را نباید به معنای پشتون ستیزی این ناتوان تعبیر کرد چرا که به نظر من تمام زبان های رایج کشور مان قابل احترام هستند، ازجمله زبان پشتو که بخش بزرگی ازمردم ما با آن گفتگو می کنند .

* * *


آقای " عصر" بعد از این فضل فروشی های فنی! یعنی مضحکه یی کودتا وکودتا بازی در ادبیات، بیشتر از یک صفحهء دیگرسیاه می کند وآب در هاون می کوبد برای گوشنواز ساختن واژهء فتوا . ولی راهی به دهی نمی برد، چرا که در مرداب لغزان تعصب و خود برتربینی سقوط می کند، ولی هرقدر دست وپا می زند ولگد پرانی می کند به همان اندازه در لجنزار نفرت فرو می رود . او به هزاران هزارملاهای وطنپرست وروحانیون روشن ضمیری که به فراخوان ملاهای دیوبندی و پیرهای ساخت انگریز و آخوند های مرتجع ایرانی جواب رد دادند و حاضر نشدند در برابر اصلاحاتی قرار بگیرند که پس ازسر نگونی دولت اصلاح طلب امانی عنوان شده بود، دشنام می دهد، اتهام می بنددو همان نغمه های کهنه یی را می نوازد که اکنون پس از تجارب تلخ این سالهای پسین، سخت دلآزارشده است. او اگر در بخشی از نوشته اش سعی بیحاصلی دارد تا نیمرخ قابل پذیرشی راازواژهء فتوا به نمایش بگذارد، در بخش دیگراین نقد گران سنگ! اش ، به این حقیقت اعتراف می کند که بسیاری از فتواها به منظور استفاده جویی وپر کردن جیب وساختن عمارات بلند منزل صورت گرفته است : " .... شکی نیست که از دین واز فتوا واز منبرواز مذهب بارهای باردر تاریخ سؤ استفاده شده است اما اینرا هم باید گفت که تمامی فتوا ها ظالمانه نبوده اند . " اما دو سطر پایینتر این اعتراف صریح خویش را فراموش نموده وگناه این فتاوی ظالمانه را به دوش دشمنان مردم افغانستان که به نظر او چپی ها و روشنفکران کشور هستند ، می اندازد و چنین ٌدرفشانی می کند : " ... دشمنان جامعه ودشمنان دین هدف شان همین است که مردم ساده لوح را بابه نمایش گذاشتن ملا عمر ها وامثالهم در طول تاریخ ، از فقیه واز فتوا متنفربسازند. ویا بن لادن وملا عمر، حکمتیار ویا قوماندان پاتکدار، فاسد ویا شخصیت های معامله گر واستفاده جو را که از دین به منظور پر کردن جیب ویا افزودن به لست بلند منزل های خود، استفاده کرده اند ، نماد ونمایندهء دین معرفی کرده ومردم را از دین بیزار بسازند. " که باید گفت آفرین صد آفرین به این کام وزبان. مگر نگفته اند که از کوزه همان تراود که در اوست؟ آخر مگر من گفته بودم که اینقدرافشاگری نمایید و ازرهبران گرفته تا قوماندانان وپاتکداران تان را بی آبرو بسازید ؟ به خاطراین واژهء کذایی بیگانه ؟
من با این گفته آقای عصرنیز موافق نمی توانم بود که می نویسد : " ... تاریخ کشور ما شاهد است که جنگ های آزادی خواهانهء مردم برضد متجاوزین همه با فتوای فقها آغاز شده است ." چرا که آگر تاریخ را ورق بزنیم می بینیم که در بسیاری از جنگهای آزادی خواهانهء سرزمین ما ، نخست این مردم افغانستان بوده اند که به پیروی از خصلت آزادی خواهانه شان برضد سلطه یی خارجی به پا برخاسته وقیام نموده اند. اگر کتاب بی بدیل افغانستان در مسیر تاریخ را ورق بزنیم در صفحهء 539 آن در بارهء انگیزهء قیام های سرتاسری و فراگیرمردم ما در جنگ دوم افغانستان با انگریز ها چنین می خوانیم : " ... اینست که که بار دیگر می رفت یکی از مشخصات ملی افغانستان تبارز کندوآن اینکه در مقابل دشمن خارجی طبقات مختلف کشور در صف واحدی قرار گیرد ، اعم از دهقان وپیشه ورواکثریت فیودال وروحانی وغیره . " همچنان در جنگ سوم افغانستان وانگلیس این اعلامیه های دولت افغانستان ومکاتیب مهیج شاه امان الله غازی بود که انگیزهء مردم ما برای جنگ برضد متجاوزین گردید . نه فتوای ملا ها. ولی هیچکسی نمی تواند منکر آن شود که ملاها وواعظین وطنپرست افغانستان بارسنگین وپر حجم تبلیغ جهاد برضد خارجی های اشغالگر را در مساجد ومنبرها به دوش می کشیدند، که روان شان شاد باد ! از آن جمله میر حاجی ملای مسجد پل خشتی کابل بود که در طلیعهء روز هفدهم رمضان سال 1257قمری جهاد را بر ضد انگلیس اعلان کرد وسایرملا ها در شهر کابل از وی پیروی نمودند . پس چنان که می بینیم آنان کدام فتوایی صادر نکردند . چراکه قیام خود جوش مردم به رهبری مبارزین وطنپرست کشوردر تمام نقاط افغانستان آغاز شده بود ودر واقع به هیچ فتوایی نیاز نبود.
این ادعای آقای " عصر" هم درست نیست که من در کتاب " اردو وسیاست در ... " نوشته باشم که جناب صبغت الله مجددی در سال 1357 کدام فتوایی صادر کرده باشد . من در صفحه176 آن کتاب نوشته بودم که ".. .. مقاومت در برابردولت خلقی در ده وشهر همزمان شکل می گرفت وبه تدریج سراسری می گردید وخصلت ملی پیدا مینمود که صبغت الله مجددی در اواخر سال 1357ش به آن اسم " جهاد " گذاشت . " پس فتوایی صادرنکرده بود. چراکه مقاومت آغاز شده بود وحضرت مجددی طی نامه یی قیام آنان را به مثابه جهاد برضد دولت خلقی نامید وستود. این موضوع را به خاطر آن عیناً از کتاب اردو وسیاست نقل کردم که آقای عصر با وصف اینهمه بلند پروازی هایش تا هنوز نمی داند که مراعات نمودن امانت ودقت کافی در نقل قول، یکی از اصول زرین واجتناب ناپذیرپژوهش وتحقیق است . وانگهی من کدام کتابی به نام " اردو سیاست درافغانستان " ننوشته ام . لابد مراد استاد همان کتابی باشد که به قول او منسوب به این ناتوان است . اما به خاطر معلومات مزید ایشان عرض می شود که کتابی که من نوشته ام " اردو وسیاست در سه دهه اخیرافغانستان " نام دارد . و آگاهان می دانند که این دو نام از یکدیگر تفاوت اندکی ندارند .
باری ، برگردیم به اصل موضوع ، یعنی این که آیا واژهء فتوا همانطوری که آقای " عصر " می فرماید ، آرامش بخش روح وروان مردم ما بوده است یاتداعی کنندهء ظلم واجحاف و ستم فرادستان و تیره روزی وادبار ورنج ومحن فرودستان جامعهء ما. این جناب می نویسد که این دشمنان دین هستند که چنین سیمای ترسناکی به این واژه داده اند . اما به نظر میرسد که آقای " عصر " با چنین ترفند های ناشیانه یی سعی دارد که زباله یی خود را بر دوش زمانه بارکند . ولی همچنان که می دانیم زمانه صبور است واگر لازم باشد می گذارد تا دور زور گویی های آدمهایی مانند جناب عصر به پایان رسد وسپس این بار زباله را از دوش خواهد افگند . همچنانکه در مورد منصور حلاج ، این جذابترین و والاترین چهرهء عرفان خاور زمین ، عمل نمود : آری ، یکهزار سال پیش منصور حلاج را که بانگ " اناالحق " سرداده بود ودر گوش فقهای عالیقدر آن زمان مفهوم کفر مطلق می داد که انگار او دعوای خدایی دارد، به فتوای قاضی القضات وبه فرمان خلیفه ا لمقتدرباالله،نخست برلب دریای دجله بردند ودر ملای عام یکهزار تازیانه زدند. بعد اورا به حیاط زندان بردند و دست وپایش را قطعه قطعه بریدند، آنگاه سرش رازیر ساطور بردند وقطع کردند وسر انجام سر نگون بردارش کشیدند. .. هر چند که این ماجرا بعد ها در" بحار الا نوار" علامه محمد باقر مجلسی شیخ المحدثین اعظم دوران صفوی چنین منعکس شد : " حسین بن منصورحلاج لعنت الله علیه از زمره آن کسانی است که از راه حق منحرف شدند واز ناحیه مقدسه ولی عصر، به وسیله شیخ ابوالقاسم حسین بن روح ، توقیعی در لعن وی ودوری از او صادر گشت . "-3-
اما همین زال امین وسپید موی تاریخ ، سخنان واپسین حلاج را هنگامی که جان برلبش رسیده بودوبا خدا وند ، خویش حرف میزد پس ازگذشت سده ها ، برای ما چنین نقل می کند : " .. ای محبوب من که درودت باد ، ای منتهای عشق من ، تویی که مرا به خویش می خوانی ، یا منم که بسویت می شتابم وبه خویشت می خوانم ؟ " -4- . بلی ، در دل فراخ زمانه از این مثال ها کم نیست : مگر این خرد ستیزان با همین حربهء فتوا ابن سینای بلخی را زندیق نخواندند و امیرخسرو دهلوی را قرمطی و رافضی .
آیاداستان زندقه خواندن ابن مقفع واجزای بدن اورا یکایک بریدن وسپس اجزا بدن اورا درپیش روی چشمان خودش درتنور افروخته انداختن ، درد ناک وترسناک نیست ؟ حال اگر به خاطر گل روی جناب عصر، از آوردن صد ها مثال دیگر که در درازنای زمان رخ داده است بگذریم ، باید یاد آور شویم که از این حربه برای تفرقه اندازی وایجاد دودسته گی مذهبی نیز چنان آتشی در کشور ما برافروختند که تا همین امروز نیز مشتعل است . این مسأله را ورجاوند فرزانه ، نجیب مایل هروی در کتاب ارزشمندش " تاریخ وزبان در افغانستان " چنین شرح می دهد:
" ... امیر مزبور به تحریک انگلیسها برای شگاف آفرینی میان اهل سنت وشیعیان افغانستان ، عبدالقدوس عناد ورز و خصومت جو نسبت به شیعیان را به سر کوبی قوم هزاره مامور کرد واین مرد چون به آن دیار رفت ، مردم را آرام ومطیع یافت ... به منظور آشفته ساختن وغضبناک گردانیدن شیعیان هزاره ، به دختران وزنان آنان دست درازی کردوپسران نوباوه آنان را به غلام باره گی سپاه خویش خواند ومدت یکسال به این امر دست یازید تا اینکه جماعت شیعه آ ن دیار از چنین زنده گی اسارت باری به ستوه آمدند وسلاح سپاه عبدالقدوس را به غنیمت بردند. ولی از آن جا که امیر عبد الرحمن به تحریک وترغیب انگلیس " انگشت در کرده بود " ومسلمان می جست و دانسته بود که تداوم حکومت میسر نیست مگر باتضعیف حس مذهبی مردم ، قشون سه گانه یی به سر کرده گی شیر محمد ، عظیم خان و زبردست خان و امیر عطا خان درسال 1308 برای قلع وقمع مردم وبه پشتیبانی عبد القدوس به آن ولایت فرستاد . جماعت شیعه نیز در مقابل این قشون نهایت مقاومت کردند وتن به اسارت و اهانت ندادند . انگلیسها از دیدن چنین مقاومتی هراسناک شدند وامیر نیز برای دفع آن علمای حنفی مذهب را محیلانه فریفت وفتوایی به امضای میر احمد شاه بگرفت وبین اهل تسنن شایع کرد که جهاد با جماعت شیعه به مثابت جهاد علیه کفر است ! ولی جماعت شیعه به آن دیار پایدار ماندند وسه سال تمام در مقابل سپاهیان فرستادهء امیر جنگیدند. باری اهل سنت که فریب تبلیغات ومکر انگلیس وامیر را خورده بودند، نیز برای جهاد با جماعت شیعه حمله ور شدند وروشن است که خشم خلق را به وسیله خشم خلق می توان فرو نشاند. وجماعت شیعه تاب مقاومت از دست دادند . عده یی از آنان در کابل اعدام شدند وعده یی از زنان ودختران آنان را در شهر ها به کنیزی وبرده گی فروختند وسه میلیون وششصد هزار روپیه نیزاز جماعت شیعه از بابت خسارت جنگ ، غرامت گرفتند. وعبد القدوس نیز از این عمل از سوی امیر به حکومت بامیان وفرمانفرمایی واستمالت تمام اهالی بربرستان منصوب شد . " -5-
پس ، از آقای عصر باید پرسید که این واژه می تواند برای مردم هزاره که با اصدار آن سر شان زده .مال شان تاراج می گردید وزن ودختر شان به کنیزی میرفت و خرید وفروش می شد، فرحت برانگیز باشد ؟ یا مثـــــــلاً فتوایی که سعد الدین قاضی القضات صادر کرد وبر مبنای آن علیرضا، قاتل امیر حبیب الله معرفی شد وقطعه قطعه گردیده و یاد حسنک را در تاریخ زنده کرد، دادگرانه بود ؟ می دانی استادکه آن فقیه بزرگوار چه فتوایی داده وچه حکمی صادر کرده بود ؟ او با خط و کتابت خویش چنین نوشته بود :
" اگر کلنل علیرضا قاتل هم نباشد، ریختن خون شیعه هد ر( نه ) وبلکه حصول ثواب و رضای داور وپیغمبر وخلفا بخصوص ابوبکر وعمر است ."- 6-
آیا فتوای ملا عبدالواسع کاکلی ( ر، پندک دار پشتو) نیز که فتوای قتل عام جماعت شیعه را داده بود ودر ازای آن مبلغ سه میلیون روپیه به او وخوشدل خان حاکم قندهار از طرف انگلیس ها داده شد درد ناک وترسناک نبود ونیست برای جماعت شیعه ومردم مظلوم هزاره ؟ -7-
مگر فتاوی مولوی عبدالرب ملای حضوردربارامیرحبیب الله که از علمای جید عصر خویش بود وبرای هر زنی از حرم حبیب الله القاب عربی تهیه می کرد وبرازدواج نا محدود امیر موصوف فتوای شرعی صادر می نمود ، ظالمانه نبود ؟
یک نمونه دیگر از این فتاوی ظالمانه به قلم مولوی محمد سرور خان منتشر در جریده اصلاح در مورد مردم شمالی چنین صادر شده بود :
" ... مردم داؤد زیی کلکان کوهدامن ، والله از مسلمانی بمرحله ها دور افتاده اند ، حکومت تا کی مراعات شانرا نماید؟ برمسلمانان لازم است که در گرفتارکردن شان که دشمنان خدا ورسول ومسلمانان اند جهدو جد بلیغ نمایند و حکومت با جدیت امر خدا وند را بالای شان اجرا خواهد نمود . والسلام علی من التبع الهدی." -8- نمونهء دیگری از همان کتاب و همانجا وباز هم در مورد مردم کوهدامن : "... باغی وطاغی پادشاهی را شریعت مساوی به کفار بقتل بالسیف امر می دهدکه ایشانرا به قتل برسانیدئ من اتاکم و امرکم جمیع علی رجل واحد بریدان یشق عصاکم اویفرق جماعتکم فاقتلوهم ."
آری ، اگر قرارباشد که این چنین فتاوی ظالمانه را، تنها از زمان امارت امیر آهنین تا دوران صدارت محمد هاشم ( استبداد کبیر) بررسی کنیم ، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود . چه رسد به سالهای پسین و دوران فتوا بازی طالبانی و روز های لویه جرگه قانون اساسی که فتوا همچون شمشیر داموکلس برفراز آن خیمه وخرگاه جلیل سایه افگنده بود و یا ایام ولیالی کنونی که از این واژه برای رد صلاحیت کاندید های ریاست جمهوری سود می برند ....! بگذریم

* * *


واما در بارهء آن داستان :
آقای" عصر" دولتشاهی می نویسد که در دهه سی تا اوایل پنجاه اوضاع اجتماعی سیاسی کشور چندان خراب نبود که بازارفتوادر این کشور گرم بوده باشد ووسعت آزادی خوردن ونبشتن وخسبیدن به نازکی لبهء تیغی وچون سن وسال نویسنده و راوی داستان چندان زیاد نیست ، بناءًً نویسنده داستان زمان را عوضی گرفته است وازاین گونه اراجیف بسیار.
اما این نکته را جناب" عصر" باید بداند که داستان ، نه روزنامه است ونه وبلاگ انترنت که در آن وقایع وحوادث روز مره ء زنده گی را ثبت وراجستر نمود ویا کرونولوژی حوادث را نوشت . چرا که قلمرو داستان چه کوتاه باشد چه میانه ویا دراز، بسیارگسترده است وگستره یی تخیل نویسنده نیز ناکرانمند . ولی با این شرط که آنچه به عنوان داستان به خواننده پیشکش می شود ، نباید با واقعیت زنده گی وزنده گانی در تضاد باشد. پس می بنیم که آنچه حشمت ( راوی داستان فتوا ) قصه می کند ، به هیچصورتی از صور با واقعیت های زنده گی جامعهء ما در تضاد وتقابل قرار نمی گیرد. تا هنوز هم زنده هستند کسانی که از دوران محمد هاشم خان صدراعظم و ضبط احوالات رعب انگیزاین فیل مرغ فروش وفیل مرغ هایش واز زندانهای هولناکش واز واسکت بریدنهایش و ازقین وفانه کردنهایش و از..، قصه های هولناکی برای ما بازگومی کنند .
زنده یاد، میر غلام محمد غبارهم تصویر درد ناکی ارایه می کند از اوضاع واحوال اجتماعی آن دورانی که خانوادهء حکمران برای تطبیق پروگرام های ضد مردمی خویش برمردم بینوای ما تحمیل کرده بودند . او در باره پروگرام اساسی این باند می نویسد :
" نگهداشتن مملکت در حالت عقبمانده گی قرون وسطایی ، جلو گیری ازتوسعهء معارف ملی ، کشتن روح شهامت ومقاومت ملی در برابراستبداد داخلی ونفوذ انگلیس ، همچنین به غرض تضعیف ملت ، ایجاد نفاقهای داخلی از نظر زبان ومذهب ونژاد ومنطقه وقبیله سیاست روز دولت بود . در تطبیق این پروگرام ، سیاست دولت متکی بود : برترسانیدن وتخویف ملت به واسطه تعمیم جاسوسی ، زنجیر وزندان وشکنجه واعدام، فریب وریا ، نمایش وریفورم دروغین وتظاهر به شریعت اسلامی. قوت الظهرتطبیق این سیاست هم یک اردویی بود که از طرف خاندان شاه ویکعده افسران خریده شده اداره می گردید . مبلغین این سیاست یکقطار ملاها ونویسنده گان جیره خوار بودند که درمنبرو روزنامه وموعظه وخطابه دروغ می گفتند وزهر را در ملمع قند به خورد مردم می دادند. از این بعد حکومت افغانستان یک حکومت میراثی نظامی شده بود که قانون جزایی نداشت ومحکمه ومحاکمه نمیشناخت . ... "-9-
در جای دیگر همین مؤرخ بنام کشور ما در بارهء این که چگونه زنده گی یک انسان عادی وطن دردوران زمامداری این خانوادهء ستمگربرلبهء تیغی بود چنین می نویسد :
"... با چنین فضایی مظلم که در افغانستان به وجود آورده شد ، دیگر حکومت ، ملت را به نظر جاهل وخاین وبیگانه می دید وقشر روشنفکر بایستی مانند دزدی که با پشتاره گیر آمده باشد ، ترسان وگریزان در زیر خوف وحزن دایمی زنده گی نمایند. هدف این فشار حکومت که نقشهء دقیق آن به دست طراحان استعماری مرتب شده و از نظر روانشناسی مؤثرشدید در نفس مردم بود ، همانا مسخ نمودن ملت رشید افغانستان به یک جامعه ء گدا و مطیع وشکست خورده یی بود که بایستی مانند میتی در دست مرده شویان حکومت قرارداشته و بالآخره برای تجزیه کشورویا تسلیم باستعمار مستعد وآماده گردد. در تطبیق این نقشه نادر شاه وبرادرانش محمد هاشم خان صدر اعظم و شاه محمود خان وزیر حربیه اختیارات مساوی داشته وهریک پادشاهی مطلق العنان بشمار میرفتند . چنان که هر یک از آنها در پایتخت وولایات کشور به امر شخص خود بدون تحقیق و محاکمه اشخاص را اعدام ، شکنجه ، حبس ، نبعید ، مصادره وخاندانها را برباد ، قلاع را محترق ومنهدم وتوده های مردم را سر کوب می کردند . ...." -9-
در جای دیگرمر حوم غباردر مورد محاکم ومجالس جعلی آل یحیاچنین می نویسد : " ...هنگام لزوم قاضی وشهودی نیز حضور به هم میرسانیدند، تا اعترافات اجباری متهمین را بشنوند ویا بخوانند وهم شهادت شهود ساخته گی را استماع نمایند. زیرا حکومت اینبار ( منظور جریان محاکمه ساخته گی عبدالخاق ، قاتل نادر شاه است .) مجبور شده بود که در سلاخی خود زیر چادر شریعت وفتوای قاضی قرار گیرد ومحاکم ومجالس جعلی را در مسؤلیت این کشتارشریک خود سازد . به جهتی که از انتقام روشنفکران به تنهایی سخت ترسیده بود." -10-
آری، این وضع آگنده ازرنج ومحن چه در دوران استبداد کبیر وچه در دورهء استبداد صغیر همچنان ادامه داشت. در آن زمان اگر سری به دهات وروستاهای کشور میزدی ، به چشم سر می دیدی که مقیاس ظلم وستم واجحافی که از طرف ارباب وملک وبرخی از ملاهای آزمند، برمردم ما تحمیل می شود، تاچه حد نا کرانمند است. حتا همین اکنون با ایقان کامل می توان می گفت که وضعیت اجتماعی در دهات وروستا های کشورفرق بسیاری نکرده است. چرا که رنج وشکنجهء روحی وجسمی سده های متوالی زن ومرد سیه روزگار روستایی کشور ماهمچنان پا برجاست و نوای غم آورجانهای سرکوفتهء شان هنوز هم حتا از همان دهی که حشمت در آن زنده گی می کرد ودر شش کروهی کابل واقع است ، شنیده می شود . پس آیا این مسأله یی انگشت گذاری به سن وسال حشمت ( راوی ) و نویسندهء داستان یکی از همان ایراد های بنی اسراییلی نیست که معمولاً بد خواهان بد سگال در آستین دارند ، برای کم بها دادن و بی ارزش ساختن یک اثر ویا یک نبشته ؟ از طرف دیگر آیا سن وسال راوی داستان نمی تواند نسبت به سن دوست نویسنده اش چند سال بزرگتر ویا کوچکتر باشد؟ ایراد دیگر بنی اسراییلی آقای عصر، موضوع حزبی بودن راوی داستان است ، که حتا یک نقاد پر از چرکین ترین عقده ها هم اگر باهنر داستان نویسی آشنایی اندکی داشته باشد ، نمی تواند آنرا به حیث نقطهء ضعف یک داستان عنوان کند. چرا که نه راوی ونه نویسندهء داستان کوچکترین اشاره یی به حزبی بودن ویا حتا به همفکر بودن خود در مورد مسایل سیاسی نکرده اند،ولی این آقای عصر است که دو پای خود را در یک موزه کرده و راوی داستان را حزبی می انگارد. در مورد دگر اندیشی ودگر دیسی نیز دیدگاه جناب عصر، زیر هر پوششی که پنهان شود ، دید گاهی است که فقط فاشیست ها مدافع آن می توانند بود. چرا که از نبشته اش برمی آید که مثلاً کمونیستها! حق ندارند خود هارا دگر اندیش بپندارندو معنای این حرف این است که تنها جناب عصر ودوستان نزدیکش دگر اندیش هستند وبس وخلاص !
بخش دیگری از این ایرادات نا صواب بازهم مربوط می شود به آن قسمتی ازداستان فتوا که راوی به توصیف زیبایی زلیخا می پردازد و داستان پس ازپیچ وخمی با شگرد غافلگیرانه یی ( به نظر "عصر " فلمی ) پایان می یابد، " عصر" مذ کور توصیف زیبایی زلیخا را که زن پدر حشمت خواهد شد بدعت می شمارد و مخالف غیرت مردم ما. اما این آقا بار دیگر فراموش می کند که داستان می خواند، نه گزارش . وانگهی مگر توصیف زیبایی وافر و درخشان یک دختر، ربطی به مسأله یی ناموس وناموس داری دارد؟ اگر اینطور می بود و نویسنده داستان از چهار چوب از پیش تعیین شده تبعیت می کرد وداستان می نوشت ، فاتحه یی داستان نویسی خوانده می شد . اما این طور نیست وما می بینیم که در داستان های امروز، زبان نوشته ها عوض شده ونویسنده زبانی را به کار می برد که بتواند سایه روشن عواطف پیچیدهء انسانی، ریزه کاری های زنده گی و زنده گانی وحتا احساسات مربوط به غریزهء جنسی پرسناژ داستان را در قالب واژه وکلمات نو و گیرا و دلنشین ودقیق ودارای ابعاد مجسم سازد هم در گفتگو وهم در توصیف مستقیم . پس نویسنده هیچ اجباری ندارد به خود سانسوری وحتا خودداری ازآوردن کلمات و اصطلاحات برهنه یی که در زبان کهن و قالبی وسوده وفرسودهء دیروز بدعت شمرده می شد .از ناشی گری های دیگر استاد یکی هم این است که تصور کرده زلیخا حتماً زن پدر حشمت شده باشد، در حالی که راوی داستان این موضوع را حدس زده بود ولی با صراحت بیان نکرده بود . وانگهی مگر می شود که به خاطرتوصیف زیبایی زنی در داستانی، نویسنده اش را بی همت وبی غیرت خواند ، یا به گفتهء شاد روان هوشنگ گلشیری ، ایا می توان به جرم قتلی که درداستان رخ می دهد ، نویسندهء داستان را قاتل خطاب کرد ؟
در باره شگرد های غافلگیرانه وپایان ( فلمی ) داستان هم، متأسفانه با آقای "عصر" همعقیده نمیتوانم بود، زیرا که بزرگان هنر داستان نویسی نوشته اند که بهترین پایان برای یک داستان آن است که غیر قابل پیشبینی باشد، غیر منتظره باشد، خواننده نتواند آنرا حد س بزند، بدیع و تعجب برانگیزباشد واثرگذاروفراموش ناشدنی. حتاگاهگاهی ممکن است اوج داستانی پایان داستان باشد. این است ملاک ها ومحک های یک پایان خوب و هنری ودلنشین . پس آیا می توان این ملاکهاو محک هارا پامال کرد وبا نوشتنن همان یک واژهء ( فلمی)، استبداد هوس را جانشین مداخله یی خرد وذوق ساخت؟
و واپسین سخن :
تنها خواهش من ازآقای عصر این است که آگر بعد ازاین به هوا وهوس نقد نویسی افتادو قلم به دست گرفت باید پیش از همه عینک سیاه بد بینی وتعصب را بشکندو به دور اندازد، تا سپید را از سیاه تمیز نموده ودرمدار خرد ووجدان خویش بی نوسان به پیش برود. چر اکه شرط نقد آن است که بیطرفانه ، سازنده، آموزنده ومؤثر باشد. تنها در اینصورت است که می توان باشیوه یی ستایشهای نابجا ونکوهشهای ناروا برای همیشه وداع گفت. آری این عینک سیاه بد ترکیب را باید به دور انداخت ، چشمها را باید شست ، واژه ها را باید شست، به حرمت قلم باید ارج گذاشت ودنیا را از دریچهء دیگری باید دید:
من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست
وچرا درقفس هیچکسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله یی قرمز دارد
چشم هارا باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
سهراب سپهری
فکر نمیکنم که کدام پرسشی را بدون پاسخ گذاشته وگذشته باشم . پس گمان نمی کنم که به مناظرهءدیگری نیازافتد. بدرود!
هالند: سپتامبر2004م

رویکردها:
-* برخی از مسایل فقه واصول را می توان چنین برشمرد : تطهیر ، حیض ونفاس ، غسل جنابت ، شکیات ، سهویات ، مبطلات ، واجبات ، مقدمات، مقارنات ،استخاصه کثیره ، وقلیله ومتوسطه ، آداب طهارت وغیره .
1- نک به کتاب (خاور وباختر) همگراییها وناسازگاریها ، نوشته گروهی از دانشمندان روسی ، ترجمه عزیز آریانفر. ص 56چاپ اول پشاور.
2- نک به : زبان شناسی وزبان فارسی ، نوشته دکتر پرویزناتل خانلری ، چاپ مطبعه اریانا ( موسسه نشراتی ح. د. خ.ا.) صص 115-119
3- نک به : کتاب " پس از هزار وچهار صد سال " نوشته شجاع الدین شفا، نشرفرزاد . جلد اول صص 433-435
4-همان کتاب ، همانجا
5- نک به کتاب " تاریخ وزبان در افغانستان " نگارش نجیب مایل هروی، چاپ دوم ،تهران 1371خ، ص24
6 و 7 - همان کتاب صص 36 و 38
8- نک به " افغانستان در مسیر تاریخ " نوشته میر غلام محمد غبار ،طبع 1999م ایالات متحده امریکا ، جلد دوم ، ص 46
9- همان کتاب ص 46
10- همان کتاب ص
162 ویک نکته دیگر:
عنوان این نبشته را از چکامه معروف سپهری " چشمها را باید شست" به عاریت گرفته ام .
September 20th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان